پست‌ها

بيماران زنجيره اي

چي شد كه به نوشتن برگشتم؟ چهارسال از اخرين پست وبلگي من ميگذره و اين روزا دلم براش تنگتر شده. منتظر بودم در يه روز باروني قشنگ، يه دفتر قشنگ بخرم . يه قهوه تو فنجون گل من گلي بريزم و شروع كنم به نوشتن.... البته قبلش هم بايد عكسشو ميگرفتم و تو اينستاگرام ميذاشتم و بعد انقد مشغول لايك و كامنت ميشدم كه اصلا به نوشتن نميرسيدم... بالاخره رفيق بي كلك همين وبلاگ! تو اخرين پستم، هنوز رزيدنت بودم. هنوز كارمو دوست داشتم. الان مدتيه كه دوسش ندارم. شغلم شده يه كار باطل. يا اتاق عملم و مريضايي رو ميخوابونم كه بيشترشون واقعا احتياج به عمل ندارن، يا مريضايي كه ميان دماغشونو جوري كوچيك كنن كه حتما معلوم بشه، اونايي كه بايد سينه هاي پروتز شده شون كه موقع خواب تحت نيروي جاذبه كمي به سمت زمين متمايل ميشه و بايد با معجزه ي جراحي بر اين نيروي ثقل غلبه كنن... هي بابا ... كجاس اون ارزوي كمك به مردم و نجات جان بيمار؟ گهگاه هم كشيك اي سي يو دارم كه در وصفش بايد بگم گلي به جمال اتاق عمل و مقابله با اثر جاذبه بر سينه ي جماعت. اينجا در نقش ميرزا بنويس هستم، اوردرهاي درخواستي، انتقال به اي سيو، انت